تربیت نخبه یا پرورش پخمه
مسئله این است، تربیت نخبه یا پرورش پخمه ؟ شاگرد اول بودم، پدرم یادم داده بود که باید همیشه درس بخوانم، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم .وقتی مدرسه می رفتم، پدرم خودش مرا می رساند چون مادرم گفته بود نکند توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم. پدرم مرا خیلی دوست داشت و حتی می گفت زنگ تفریح به حیاط نروم. چون ممکن است بچه ها اذیتم کنند.
تربیت نخبه یا پرورش پخمه
من نه تنها زنگ تفریح مدرسه که تمام زنگهای تفریح عمرم را در اتاقی درس خواندم. مایه افتخار پدر بودم. شاگرد اول. وقتی پدر مرا به مدرسه می رساند شیشه ی اتومبیل را بالا می زد که مبادا حرفی بشنوم و من در مسیر مدرسه ریاضی کار می کردم. چون پدرم می گفت نباید لحظه ها را از دست بدهم. چقدر دلم می خواست یکبار برف بازی کنم، اما مادر پنجره را بسته بود و می گفت پنجره باز شود من مریض می شوم.
چگونه زندگی کنم؟
من شاگرد اول تیزهوشان بودم. تمام فرمول های ریاضی و فیزیک را بلد بودم ولی نمی توانستم یک لطیفه تعریف کنم. و حالا یک پزشکم. چه فرقی دارد تو بگو یک مهندس. پزشکی که تا الان نخندیده است، مهندسی که شوخی بلد نیست. من نمی دانم چطور باید نان بخرم. من نمی دانم چطور باید کوهنوردی بروم. من شاگرد اول کلاس بودم. اما الان نمیدانم اگر مثلا مراسم عروسی دعوت شوم چگونه بنشینم، اگر مراسم عزاداری بروم چه بگویم.
شاگرد آخر کلاس زندگی
یک روز باید بنشینم برای خودم جوک تعریف کنم. یک روز باید یک پفک نمکی را تا آخر بخورم. یک روز می خواهم زیر برف راه بروم. من شاگرد اول کلاسم اما از قورباغه میترسم، از گوسفند میترسم، مایه افتخار پدر حتی از خودش هم میترسد. راستی اگر پدر یا مادرم را دیدید بگویید پسرش شاگرد اول کلاس درس و شاگرد آخر کلاس زندگی است.
پیام بگذارید
(0 دیدگاه)