هراس معطوف به اجتماع

هراس معطوف به اجتماع


فرد مبتلا به هراس معطوف به اجتماع در جست وجوی شأن و مقام است. شأن و مقامی که به قدرت منتهی می شود، چرا که هر شأن واعتباری به میزانی در بردارنده قدرت است . اما فردی که دچار هراس پرخاشگرانه می شود خواهان قدرت تامه است، زیرا در فرهنگ او قدرت تقسیم ناپذیر تلقّی شده و تقسیم آن بی معنی است .

او اگر صاحب تمامیت قدرت نباشد خود را عاجز و ناتوان می بیند و این شرایطی است که او نمی تواند تحمل کند، هم چنان که هیچ فرد دیگری نیز نمی تواند انکار شخصیت خود را بپذیرد ، « هراس پرخاش گرانه » به وجود هستی خودش اذعان نمی کند و به صورت هراس نیز ظاهر نمی شود، بلکه تجلّی آن به شکل« ترس هیجانی » است، برای رهایی از دست چنین هراسی، باید به نابودی هر آنچه « هراس انگیز » است بپردازد . مسأله مهم این جاست که در این فرد ترسو و بزدل هر چیزی به آسانی می تواند باعث هراس شود .

هدف فرد دارای هراس اجتماعی

نتیجه این که هدف ناخودآگاه چنین فرد ترسو و پرخاشگری، (برای اطمینان از امکان رهایی از هراس) تمامیت قدرت و همتراز خداوند قادر شدن است او گوش به زنگ است تا هر عاملی که ارزش ذاتی او را زیر سؤال می برد و یا حتی در احساس او نسبت به شأن و منزلتش تزلزلی ایجاد می کند. نابود سازد و یا چنان مهارش کند که برای ابد دست نشانده و اجیر او شود . اراده قدرت طلب او حد و مرز نمی شناسد. حتی مرگ نیز نمی تواند تشنگی او به قدرت را کم کند.

هراس معطوف به اجتماع

چنین نقل می کنند که حاکمی مستبد هر روز در اطراف قبرستانی که دشمنان خود را در آن دفن کرده بود قدم می زد، چرا که هنوز هم نگران دشمنی آن ها بود . او حاضر بود تمام عمر برای مرگ آنها عزاداری کند تا شاید به این وسیله مطمئن شود که آن ها واقعاً از بین رفته اند و هیچ خطری از ناحیه آنها او را تهدید نمیکند. کسی که واقعاً احساس ارزشمندی می کند و برای خود شأن و منزلتی قائل است که حقیقتاً واجد آن است  با « هراس پرخاش گرانه »سر و کاری ندارد.

همین طور افرادی که از ضعف ها و کمبودهای خود آگاهی داشته و آن ها را به طور مسالمت آمیزی پذیرفته اند و در واقع به خود احترام می گذارند. آنان نیز در درونشان از هراس پرخا شگرانه خبری نیست. فردی که از زندگی عادی راضی است و از هم سطح و هم طراز دیگران بودن خشنود است هراس پرخاشگرانه آزارش نمی دهد. هم چنین فردی که به انسان ها علاقه مند و نوع دوست است از شرّ چنین مشکلی در امان می باشد.

فرد مبتلا به« هراس اجتماعی »موضوعی برای عشق ورزیدن ندارد .عشق به نوع بشریت، دوست یا آشنا و حتی نسبت به خویشتن در نظر چنین فردی موضوعیت ندارد و تمام نیرویی که در دعوت به عشق و محبت و هرگونه پذیرش مثبت نهفته است، در وجود او صرف جست وجوی قدرت می شود. سرچشمه پویایی و حرکت این قدرت نیز تلاش بی وقفه او در انکار و نفی ضعف و ناتوانی است.

لا تعليق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *