دروغگویی کودکان را نباید با دروغگویی بزرگسالان مقایسه کرد. نوع نگاه کودکان به مسائل، با نگاه بزرگسالان متفاوت است. آنها بسیاری از چیزهایی که می گویند غیر واقعی نمی دانند. آنها بیشتر امتحان می کنند. رابطه بین تئوری درک ذهن و دروغگویی در کودکان چیست؟
تئوری درک ذهن و دروغگویی
دو فرضیه در مورد رابطه بین تئوری درک ذهن و دروغگویی وجود دارد. فرضیه اول رابطه ای بین دروغ گویی کودکان و درک باورهای مرتبه اول آنها را نشان می دهد. اساس این فرضیه این است که گفتن موفقیت آمیز یک دروغ مستلزم ایجاد عمدی یک باور نادرست در ذهن دیگری است. اعمال فریبکاری مانند دروغگویی به عنوان شاخص های اولیه درک کودک از باور و باور نادرست شناسایی شده است.
چندلر و همکاران (۱۹۸۹) دریافتند که کودکان در سن ۳ سالگی عمداً با پنهان اطلاعات واقعی یا کاشت اطلاعات نادرست، یک باور نادرست در دیگری ایجاد می کنند. این نتیجه گیری همچنان بحث برانگیز است. شواهد بیشتری از رابطه بین دروغگویی کودکان و درک نظریه ذهن از پولاک و هریس (۱۹۹۹) بدست می آید. که دریافتند درک باور غلط کودکان ۳ و ۵ ساله به انکار نادرست آنها در مورد بازی با یک اسباب بازی مربوط می شود. با این حال، درک باور نادرست آنها به جهل دروغگویان در سؤالات بعدی مربوط نمی شد. یعنی ناتوانی در دید مخفی و در نتیجه آشکاری این واقعیت که انکار اولیه آنها نادرست بود.
رابطه ناتوانی دروغگویی و درک باور
فرضیه دوم بیان میکند که بین تواناییهای کودکان برای حفظ دروغهایشان و درک باور درجه دوم آنها رابطه وجود دارد. تحقیقات قبلی آشکار کرده است. که درک حالت ذهنی درجه دوم تنها در حدود ۶ سالگی شروع به ظهور میکند. و تا دوران نوجوانی به طور پیوسته رشد میکند. علاوه بر این، کودکانی که آزمون های اعتقادی درجه دوم را گذرانده اند. به احتمال زیاد به قهرمانان داستان پیشنهاد می کنند که ادعاهای نادرستی داشته باشند. تا خود را مثبت به دیگران نشان دهند.
بنابراین، در حالی که انکارهای نادرست اولیه ممکن است به درک باورهای مرتبه اول کودکان مربوط باشد. حفظ دروغ در سؤالات بعدی ممکن است. به توانایی کودک در بازنمایی باورهای دیگران و آنچه که دیگری از هر دانش آشکار شده استنباط می کند، مرتبط باشد. با این حال، این فرضیه ها به طور همزمان مورد بررسی قرار نگرفته اند.
لا تعليق