نجات از زندگی ملالت بار
گسستن بندها و نجات از زندگی ملالت بار و بی اقبال روزمره، آتش زنه اين شوق درونی است كه به خصوص كمپانی های فيلم سازی با مهارت تمام از آن بهره برداری می كنند. اين ميل وافر درونی از اهميت ويژه ای برخوردار است. موفقيت كمپانی های فيلم سازی كه در ساختن فيلم هايی كه درون مايه هايش همين شور و شوق و كُنش های درونی است، نمود پيدا می كند به روشنی تأييد كننده نقش مهم اين احساس است .
البته اقدام به فرار از دور و تسلسل كسالت های زندگی روزمره، گريزی بی حاصل است و اگر فرد برای چنين گريزی دست به ماجراجويی بزند، نقطه پايان آن را كسی نمی داند. زندگی روزمره، به گونه ای غيرقابل تصور شور و هيجان و حتی بنياد و اصل وجود هر حادثه ای را بلعيده و در خود هضم می كند. تنها اين رويدادهای اجتماعی است كه با آن كه پيامدهايش به خوبی روشن نيست، بيشتر از هر ماجرا و رويداد ديگری از خود جذابيت نشان می دهد و در واقع نيز سرزمين عجايب محسوب ميشود.
منفعت قدرت طلبان از نفرت مردم از روزگار
قدرت طلبان نيز از اين شور و شوق آتشين مردم به ماجراجويی و نفرت از روزگار ناسازگار به خوبی آگاه هستند و از آن سود می جويند . همان صحنه سازی های مربوط به مراسم معرفی اوليه خود عملی است جنجالی و پر سر و صدا كه تأثيرات زيادی بر جای می گذارد. كسی كه مترصد رسيدن به مقام قدرت مطلقه است، اين آتش، آرزوها را چنان دامن می زند و آنچنان اميدهايی را در دل مردم زنده می كند كه بالاتر از آن قابل تصور نيست . فرد قدرت طلب كه خود نيز از متن جامعه بالا آمده (چه بسا از طبقات بسيار پايين اجتماع ) در ستايش و تكريم خود بانگ برمی آورد.
مگر نه اين كه خون و گوشت او نيز مانند ساير مردم عادی است پس پيشرفت و صعود او خود دليلی است بر اين كه می توان از دل تيرگی و ظلمت بيرون آمده و چون ستاره ای درخشان در آسمان شب درخشيد؟ اين جاست كه ناگهان توهم عروج، وجود همه را سراسر دربرمی گيرد و شايد حتی در اين ميان كسانی يافت شوند كه دستمال خود را بيرق مبارزه و تصرف قدرت دانسته و تأسف بخورند كه چرا تاكنون نسبت به داشته های خود آگاه نبوده اند.
نجات از زندگی ملالت بار
فرد قدرت طلب خودكامه، قبل از دست يابی به قدرت به هر كسی كه از او طرفداری می كند وعده می دهد كه در نظام عظيمی كه او تأسيس خواهد كرد، اداره آن را به دست افرادی می سپارد كه از او پيروی كرده و به او وفادار باشند . جان كلام آن كه به آنان وعده قدرت می دهد و اين وعده برای يك فرد ناچيز و يك لاقبا وعده بسيار مهمی است، با توجه به اين كه بحث بر سر اين نيست كه آن طبقه اجتماعی كه اين فرد عادی به آن تعلق دارد صاحب قدرت می شود، بلكه به او شخصاً نويد ارتقای مقام داده می شود كه در پناه آن می تواند از شر« حقارت » طبقه خود نجات يابد .
آری خودكامه بزرگوار! ميليون ها آدم ناكام مانده حقارت كشيده را كه آرزوهايی همانند آرزوهای پيشوای بزرگ در سر دارند (كه حالا ديگر شور و اشتياق در وجود آن ها به نوعی اضطرار و اجبار تبديل شده است) مخاطب قرار می دهد.
اما پس از دست يازيدن به قدرت، وعده های فرد قدرت طلب خودكامه تنها در مورد چند هزار نفر از آن خيل عظيم عملی می شود و از اين جاست كه ترس و هراس فرد خودكامه از ديگران شروع می شود. گروه عظيمی از مردم از اين رو كه خواهان تغييراتی در وضع موجود هستند از او پيروی می كنند. فردی كه از وضعيت موجود خود شديداً متنفر است و به دليل درجا زدن در چنين وضعی، در چشم خود نيز كوچك و حقير می نمايد، بدون شك ايجاد تغيير و دگرگونی در موقعيت مذكور برايش بر هر چيز ديگری اولويت دارد و در مورد ميزان منافع به دست آمده از شرايط جديد زياد سخت گيری نمی كند.
سخن آخر
نظام خودكامگی، دنيای از بن و ريشه جديدی را وعده می دهد. اما به شهادت تاريخ هيچ حكومت فردسالاری نتوانسته شرايط اجتماعی را به شكلی مترقّی تغيير دهد . خودكامگان قدرت طلب هميشه نويد رسيدن به آستانه دوران جديدی را تبليغ كرده اند. اما در خاتمه، مردم چيزی جز دوره ای مملو از ظلم و ستم و تلخ كامی تجربه نكرده اند . البته نظام خودكامگی يك رشته تغيير و تحولات در چگونگی روابط زندگی روزمره ايجاد می كند، اما هواداران آتشين اين نظام ها متأسفانه خيلی دير خواهند فهميد كه رهايی از شر بدبختی ها و تيره روزی های گذشته چيزی نيست كه با تغييرات اين چنينی امكان پذير باشد.
پیام بگذارید
(0 دیدگاه)