زندگی همین حالاست.
علم الان روانشناسی و انواع رویکردها میگویند: در حال زندگی کن ، از گذشته درس بگیر ، به فکر آینده باش ولی در گذشته و آینده غرق نشو . زندگی همین حالاست. و چه زیبا گفت امام علی : «خوشبخت کسی است که به آنچه که از دست رفته بی اعتنا باشد »
زندگی همین حالاست.
کلاهمون و قاضی کنیم ، چقدر از انرژی و وقت الانمون میره سر فکر کردن به گذشته ؟ چقدر بعضی اوقات نشخوار فکری داریم سر اینکه چه شد و کی چی گفت و چه اتفاقاتی افتاد و چه شکست هایی تجربه کردیم و … میدونین دیگه یکی از مشخصه های اصلی در افسردگی نشخوار فکری و فکر به گذشته هست .و یه مشخصه اصلی در اختلالات اضطرابی فکر زیاد در مورد آینده هست .
شخصیت سالم چگونه است ؟
تا حالا فکر کردین اگر قرار باشه یک نظریه شخصیت ارائه بدین، هسته شخصیت سالم چه خواهد بود؟ من بهش فکر کردم. هسته شخصیت سالم بنظرم تعادل هست. یعنی اسم نظریه شخصیتم رو میذارم ، نظریه تعادل. حالا یعنی چی ؟
ببینین فکر میکنم هر چیزی در این جهان اگر از حد خودش بیشتر و کمتر بشه گند میزنه به همه چی ، برای مثال : اگر فردی دائم در گذشته غرق باشه میشه نشخوار فکری و افسردگی. اگر دائم در آینده باشه میشه اضطراب. حتی اگه زیادی فقط به حال نگاه کنه و بگه «بیخیال اون چیزی که گذشته و آنچه که خواهداومد» ممکنه تبدیل بشه به فردی بی قید و بند که پیشرفت نمیکنه . بنابراین بنظر میرسه که یه ترکیبی از اینها درسته و نه فقط یکی از اینها .
مثلا صفت طمع کار بودن رو در نظر بگیرین ، یسری انسان ها حقیقتا در مرحله اورال فروید تثبیت شدن و فقط میگیرند و میگیرند و میگیرند و سیری هم ندارند، اینها همیشه چیز بیشتر میخوان بدون اینکه از اون چیزی که دارن بتونن لذت ببرن ، البته که بنظر میرسه اصولا انسانهای کمالگرا جهان رو در دست دارن و بهترین چیزها رو دارن ، اما آیا انسانهای سالمی هم هستند؟
🎗فردی که روزی میخواسته کد خدای روستایی باشه، فرداش میخواد فرمانروای شهری باشه، پس فرداش میخواد رییس کشوری باشه و چند روز بعد میخواد حاکم جهان باشه ، هیچ وقت هم از چیزهایی که داره لذت نبره ، آیا چنین شخصی در آرامش هست؟ و برعکس کسی که به هیچ پیشرفتی فکر نکنه، دائم ساکن باشه و بدون حرکت، اگر جهان پرباشه از چنین آدم هایی چه اتفاقی میفته. پس نه سکونِ کامل خوبه و نه رقابتِ سنگین .
میدونین چی جذابه ؟
آگاهی به این معنا که آگاه باشم در لحظه که دارم میرم به سمت زیادی طمع کار بودن. دارم میرم به سمت بدوبدوی زیاد. دارم میرم به سمت زندگی تماما همراه با اضطراب . آگاهی به اینکه گاهی باید نشست و گذر عمر رو نگاه کرد و بدو بدوی آدم ها رو تماشا کرد. گاهی باید نشست و به ماه لبخند زد. انرژی جمع کرد و فردا دوباره با انرژی دوید.
دویدن هم باید با آگاهی باشه، نه فقط برای اینکه از قافله جا نمونی. نه برای اینکه فقط به سیل عظیم آدم ها برسی. نه اینکه چون بقیه ام مدرک گرفتن پس منم بگیرم. نه اینکه چون بقیه فلان کار رو کردن پس منم بکنم. دویدن هم باید هدفمند باشه و متعادل و همراه با اصالت. چه بسیارند انسان های بی اصالتی که فقط میدوند و اسب هم بلد است بدود «دور از جون همه» خلاصه که باید آگاه بود و متعادل.
پیام بگذارید
(0 دیدگاه)